علی مولوی: «پلهی آخر»، همانطور که از اسمش پیداست، دربارهی یک پله است! پلهای که سرنوشت «خسرو» و «لیلی» را تغییر میدهد.
«علی مصفا»، هشت سال بعد از ساختن نخستین فیلم بلند سینماییاش با نام «سیمای زنی در دوردست»، وقتی از همهی تهیهکنندهها ناامید شد، فقط بهخاطر عشقش به فیلمسازی، همهی سختیها و هزینهها را به جان خرید، تا بتواند فیلم دومش را بسازد و اینبار با اقتباس ادبی از دو کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» نوشتهی «لئو تولستوی» و «دوبلینیها» نوشتهی «جیمز جویس».
مصفا آگاهانه با تلفیقی از ماجرا و شخصیتهای داستان «مردگان» از کتاب دوبلینیها و روایتهایی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ، از داستانهایی ایرلندی و روسی، داستانی بومی و ایرانی میسازد که برای هر مخاطبی در هر سن و سال و با هر سلیقهای، کشش و جذابیت داشته باشد.
پلهی آخر، مثل تکهای چوب شناور، روی دریاست. گاهی بالا میرود، گاهی پایین میآید، گاهی سوار موج است و گاهی سر جایش خشک میشود. او مخاطبش و میزان تحمل مخاطبش را خوب میشناسد و به خوبی توانسته این مسیر مواج را طوری نشان دهد که بینندهاش خسته نشود و فرصتی برای استراحت، پیدا نکند.
مصفا در مقام کارگردان، زبان سینما را هم به خوبی میشناسد و فیلمش را با زبان سینما ساخته است. او در پلهی آخر، مسیرهای پیچ در پیچی برای روایت داستانش انتخاب کرده و روایت خطی را کنار گذاشته است. روایتی غیرمعمول که بیشتر در فیلمهای روشنفکری اروپایی دیده میشود، اما او توانسته فیلمش را از حال و هوای یک فیلم روشنفکری سرد و خستهکننده، به یک روایت جذاب و پرتنش تبدیل کند.
در پلهی آخر، بیشتر رنگها قهوهای است. رنگ لباس خسرو، دیوارها، نماهای تفرش، کافه نادری، طراحی داخل خانه و غیره، همه قهوهای هستند. گویی مصفا میخواهد در زمان حال، با رنگ قهوهای، حرفی از گذشته بزند. انگار که همهچیز در گذشته اتفاق افتاده و همهچیز رنگ زمان، به خود گرفته است. او حتی برای فیلمش موسیقی نساخته و از چند ترانهی قدیمی بهعنوان موسیقی انتخابی استفاده کرده تا این حس در مخاطب، بیشتر و بیشتر پدیدار شود و مخاطب از احساس یک زندگی ماشینی و روزمره، دور باشد.
در پلهی آخر، هنر معماری هم مثل خسرو، لیلی و دکتر امین، یکی از شخصیتهای اصلی داستان به شمار میآید. از آخرین پله، که شاید شخصیت اصلی قصه باشد گرفته، تا طاقچهها، پنجرهها، دیوارها و غیره، همه نقش مؤثری در فیلم دارند. حتی خود خسرو هم مدام از اینکه ساختمانهای کج و کولهی خیابانها آزارش میدهند و اینکه تنها کار مهمی که در زندگیاش کرده، ساختن خانهی خودش بوده، حرف میزند.
مصفا، علاوه بر بازیگری، نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی، مسئولیت مهمتری هم در فیلم بر عهده دارد. او راوی است و تمام قصه را از زبان خسرو روایت میکند.
او در نریشنها که از دیالوگهای فیلم هم بیشتر است، با مصفای آرام، متین و ساکت در فیلمهای دیگر، فرق دارد. راوی پلهی آخر، شیطنت میکند، شوخی میکند، گاهی اذیت میکند، آواز میخواند، غصه میخورد و حتی گاهی سکوت میکند تا لیلی بقیهی قصه را تعریف کند. او اینکار را آنقدر قوی انجام میدهد که گاهی مخاطب فراموش میکند در حال تماشای فیلمی دربارهی یک مرد مرده است. او با جملهها و شیطنتهایی ریز و ظریف، مخاطب را وادار میکند که بخندد؛ به زندگی، به روزگار، به دروغ، به خیانت و حتی به مرگ.
مصفا در تازهترین فیلمش، با بهرهگیری از توان ادبی خانوادهاش، با بهرهگیری از تجربههای سالهای بسیاری که در سینما سپری کرده، با نگاه تازهاش به سینما و با تأثیرپذیری از سینمای اروپایی، فیلمهای داریوش مهرجویی و علی حاتمی، فیلم خوبی ساخته است؛ فیلمی که از پرافتخارترین فیلمهای ایرانی امسال در عرصهی بینالمللی بوده و یک انتخاب بسیار خوب، بین اکران کاملاً ناموفق زمستانی است و میتواند همهی مخاطبان را به سینمای «کمهزینهی فاخر»، امیدوار کند.